هرچه از دوست رسد با دل و جان می طلبم

چونکه از دوست نه این بلکه همان می طلبم


دست بر گردن یارم بنهم در دل شب

جان دهم در حرم دوست که جان می طلبم


بدهم جان و دلم در ره آن عشق که چون

سود از عشق نجویم که زیان می طلبم


بدهد دل هر کسی یک غنچه ای از باغ عشق

که به این عشق بسان جان گران می طلبم


نفسم بوی شقایق بدهد وقت نیاز

گرکه من پیر شدم عشق جوان می طلبم


گریه ام خیس کند دامن هر مزرعه را

جویباری چو همان آب روان می طلبم


هدفم عشق بُوَد چشم به راهم همه شب

عشق از عشق ستانم رمضان می طلبم


شب احیا برسد بر ره این عشق که چون

شب قدری ز آن گریه کنان می طلبم


(علی خودى آغمیونی)



مشخصات

آخرین جستجو ها