عشق یعنی چشم رابرچشم بند

تانبینی چشم او را چشم چند


می رود داد فلک برآسمان

کرنباشی،بشنوی،امدادجان


کن رهاجان،تا به آرامی رسی

دهردنیا دل به ناکامی رسی


کرده ای اموال مردم آن خود

داده ای آیا؟ زکات جان خود


خمس اموالت اگر دادی بگو

گرندادی، اوبگیرد مو به مو


من ندارم چشم بر اموال تو

سخت می سوزد دلم برحال تو


نان کندویت به کام موش باش

اشتها، بر روزه دارم گوش باش!


برگی از کتاب

 مثنوی شیما ونیما


(علی خودی آغمیونی)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها